عقدی که آقا سیدموسی خواند؛
چگونگی آشنایی و ازدواج آیتالله العظمی سیدمحمد باقر صدر با بانو فاطمه صدر خواندنی است. آیتالله شهید پسر عموی بانو صدر بود، با این اوصاف این دو پیش از ازدواج هیچگاه همدیگر را ندیده بودند. خانواده آیت الله محمدباقر صدر در عراق ساکن بودند و خانواده بانو فاطمه صدر در قم. هرچند پدر داماد یعنی آیتالله سیدحیدر صدرعاملی و پدر عروس یعنی آیتالله سیدصدرالدین صدر از بزرگان شرعی بودند، اما در زندگی شخصی تمکن مالی چندانی نداشتند، همچنین شهید آیتالله صدر پدرشان را در دوران کودکی از دست داده بودند.
بنابراین برای هر دو خانواده سخت بود که برای زیارت به ایران یا عراق بروند. پیش از ازدواج این دو شخصیت، امام موسی صدر در لبنان ساکن شده و زعامت شیعیان این کشور را در دست گرفته بود و با نجف ارتباط داشت. پیشترها نیز امام صدر برای تکمیل تحصیلات به نجف رفته و با پسرعموهای خود آشنا شده بود. به همین دلیل شخص امام موسی صدر خواهر خود را برای شهید آیتالله صدر خواستگاری میکند. بانو صدر این مراسم خواستگاری را چنین توصیف کرده: «آقا موسی به من گفتند: «فاطی نگاه کن، خیلی خواستگارها برایت آمد تو قبول نکردی، ما قبول کردیم که تو قبول نکنی، اما این آقای آسید محمدباقر صدر، پسرعموی ما از لحاظ دیانت اعلی، از لحاظ اعلمیت اعلی، از لحاظ… خب بنا کردند خیلی تعریفش را کردند.» مراسم عقد و ازدواج این دو شخصیت از خاندان صدر در لبنان برگزار شد و امام موسی صدر عقد را خواند. قرار بود برای معرفی آیتالله سیدمحمدباقر صدر به لبنانیها، مراسم عروسی را مفصل بگیرند، اما اتفاقی مانع از این کار شد و مراسم را مختصر برگزار کردند. گویا چند روز پیش از شب عقد سید محمود شرف الدین، از اقوام عروس و داماد از دنیا میرود و به همین دلیل دیگر جشنی که امام موسی صدر مدنظرش بود، کنسل میشود. داستان دیدار امام موسی صدر با پسرعمو و دامادش که در این کتاب درج شده، بسیار شیرین و خواندنی است. در یکی از این داستان ها بیان شده است: «امام موسی صدر که میآمد نجف، میگفت دلم که میگیرد، سرم که خیلی درد میگیرد از قال و قیل، چمدانم را برمیدارم و میآیم نجف، برای نشست با پسرعمو. با هواپیما میآمد عراق و مهمان ما میشد. این به آن میگفت «مولای»، آن به این میگفت «سیدی».
حقالتالیف فلسفتنا و اقتصادنا برای مراسم ازدواج هزینه شد از عموم شاگردان آیتالله شهید سیدمحمدباقر صدر روایت شده که جناب ایشان نسبت به تصرف در اموال شرعی بسیار احتیاط به خرج میدادند و البته شرایط مالی ایشان هم چندان مساعد نبود. به همین دلیل نیز ازدواج ایشان به تاخیر افتاده بود و تا سن ۲۸ یا ۲۹ سالگی ازدواج نکرده بودند. بانو صدر روایت کرده که آیت الله شهید وقتی به نزدیک ۳۰ سالگی رسید کتابهای خودش را نوشت و چاپ کرد و حق التالیف آن کتابها هزینه ازدواج شد: «صبر کرده بودند و ازدواجشان را تا پایان نوشتن و چاپ فلسفتنا و اقتصادنا عقب انداخته بودند. از درآمد حاصل از فروش این دو کتاب مراسم ازدواجشان را ترتیب دادند. یعنی چون نمیخواست با سهم امام ازدواج کند، کتابهایش را نوشت، چاپ کرد و فروخت و پولش را گذاشت در کیف، آمد لبنان.» صبر کرده بودند و ازدواجشان را تا پایان نوشتن و چاپ فلسفتنا و اقتصادنا عقب انداخته بودند. از درآمد حاصل از فروش این دو کتاب مراسم ازدواجشان را ترتیب دادند یعنی چون نمیخواست با سهم امام ازدواج کند حساسیت آیتالله محمدباقر صدر نسبت به وجوهات شرعی و درآمد اندک ایشان باعث شده بود تا زندگی مشترکشان نیز از نظر مادی با سختی مواجه شود. والده آیتالله شهید صدر و خواهر ایشان یعنی بانوی شهید بنتالهدی صدر نیز با آیتالله صدر زندگی میکردند و مسکن این خانواده معزز استیجاری بود و با متراژ پایین و این خانه مقبره نیز به شمار میرفت. پیشترها در نجف رسم بر این بود که برخی شخصیتها پس از وفات در خانه خود به خاک سپرده شوند و خانه استیجاری آیتالله محمدباقر صدر نیز از همین مسکنها بود.
این جزییات در زندگی شخصی آیتالله شهید محمدباقر صدر مهماند که به خوبی در کتاب «به رنگ صبر» انعکاس پیدا کرده است.
به رنگ صبر روایتِ فاطمه صدر، فرزند آیت الله سید صدرالدین صدر و خواهر امام موسی صدر و همسر آیتالله شهید سید محمدباقر صدر است. این کتاب روایتِ ایشان است از خوشیهای خانه پدری و دلخوشیهای نجف در کنار همسر و فرزندان و محنتهای این شهرِ روشن؛ از ریشه دواندن در خاک همسر و دل سپردن به رنجهایش. شرح زندگی یک زن است تا جایی که به یاد آورده و منهای جاهایی که سعی کرده فراموش کند.
آخرین نظرات