شکوه غیرت
جوان بود، جواني خوشفكر. از پدر، مجلسي اول، به ارث برده بود. پاي منبرها، درحاليكه چشمانشان برق ميزد، سر تا پايش را نگاه ميكردند. انگار مجلسي پدر بود، با همان ابهت و همان غيرت.
صد سال بود كه شيعه در ايران رسميت پيدا كرده بود، اما محمدباقر، هرچه ميديد و ميشنيد، اختلاف بود، اختلاف بين شيعه و سني در اصول و فروع احكام.
حقيقتي را گمشده ميديد؛ حقيقت علي (عليهالسلام) را.
دلش پر بود از عشق علي (عليهالسلام). ميخواست به همه بفهماند كه علي (عليهالسلام) كيست؟ ميخواست حقيقت مذهب شيعه را روشن كند. ميخواست محبت علي (عليهالسلام) را در دلها بكارد. فكر ميكرد و مدد ميگرفت:
- ياعلي! يا حيدركرار! يا اميرالمؤمنين … هرچه بيشتر فكر ميكرد، عشق كاري بزرگ، بيشتر در دلش ريشه ميكرد.
… عزمش را جزم كرد و شروع كرد به نوشتن … نامش را گذاشت«حقاليقين». خيلي زود، كتابش همه جا منتشر شد و تا شامات هم رسيد. بعد از مدتي، خبر رسيد كه 70 هزار سني، با خواندن آن كتاب، شيعه شدند.
نظر از:
چقدر جالب و مفید
ان شاءالله که قلمتان همیشه نویسا باشد
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات